نمایش نتایج: از 1 به 29 از 29

موضوع: قطع کردن رابطه و تنهایی

1990
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    قطع کردن رابطه و تنهایی

    سلام به همگی
    نمیدونم باید چقدر اطلاعات بدم برای شروع یکم از زندگیم میگم و مشکلاتم
    الان 28 سالمه ...تقریبا تا امروز از زندگیم راضی نبودم هیچ وقت همیشه تا یادم میاد از بچگی تا الان پدرم خیلی بد اخلاق بوده و سر کوچکترین مسایل بحث و دعوا و جدل داشتیم و گاهی هم کتک کاری ...
    یادم رفت بگم یه خانواده 5 نفری هستیم غیر از خودم یه خواهر و برادر دارم ...البته اونها هم مشکل منو داشتن ولی ازدواج کردن و رفتن
    نمیدونم شاید من خیلی حساسم ولی واقعا بعضی مواقع وقتی فکرشو میکنم داغون میشم 16 سالم بود مثل همه همسن و سالهام دوست داشتم با دوستام برم بیرون و خوش بگذرونم ولی هیچ وقت این اجازه را نداشتم ...16 سالم بود و حتی اجازه نداد رشته مورد علااقه خودمو بخونم ...هر روز با یه بهونه ای دعوا بود توی خونمون با داداشم ابجیم من یا مامانم ...میگذشت روزها ...تا دیپلم گرفتم ولی دانشگاه قبول نشدم قیدشو زدم نمیخواستم دیگه اینجوری باشم که از هیچی راضی نبودم بعد از یه مدت با پا در میونی خالم قرار شد رشته ای که دوست دارم بخونم به یه شرط بدون هیچ کلاسی...قبول کردم سخت بود خیلی من تجربی خونده بودم و عاشق گرافیک بودم ...همه چیز گنگ و نامفهوم بود حتی اجازه نداشتم دوستام را بگم بیان خونمون خواهر دوستم هنر بود و فقط تلفنی میتونستم ازش بپرسم ...بازم گذشت کنکور قبول شدم با رتبه 800 بازم مخالفت که فقط شهر خودمون ...شهرمون فقط کاردانی داشت و غیر انتفاعی ناچارا رفتم ...دوسال خوندم و بازم سرکوفت ها و مخالفت ها ...یکسال مجبور شدم بشینم باز برای کارشناسی بخونم سال اول رتبم 900 بود و نذاشت هیچ جا را بزنم سال بعد با کلی بحث تونستم یزد قبول بشم ...سخت بود خیلی وقتی قرار بود برای اولین بار طعم ازادی را بچشم ...هیچ کاری بلد نبودم فاجعه بود برام خیلی زندگیم خلاصه شد توی درس و درس ...یعنی خودم خواستم وقتی دیدم دوستای همخوابگاهیم خانواده هاشون چقدر دوستشون دارن که به خاطرشون 1000 کیلومتر میان که تولدشون را تبریک بگن ...یا موقع صحبتها و امد و رفتهای خانوادشون و صمیمیت بینشون ...خودمو توی درس و در کنارش کار غرق کردم ...البته تنها سرگرمیم دنیای مجازی بود ...گذشت ...ترم دوم بودم که تصادف کردم خیلی بد بود همه اون روزها ولی بازم همه اون دردها گذشت ...2 سال با درد بابام حتی توی این دو سال توی بدترین شرایطم بهم زنگ نزد ... و این شد عقده واسم ...درسم تموم شد و باز امدم خونه حالا اسمش شده بود واسم زندون ...خیلی سخت بود خواهرم و برادرم توی این دوسال ازدواج کردن و رفتن ...البته با سختی و دردسرهای خودشون ...الان 2 ساله فارغ التحصیل شدم یه مدت رفتم چند جا برای کار ولی به خاطر سخت گیریهاش مجبور شدم ول کنم اینکه میومد سر کارم و چکم میکرد دیر میومدم فاجعه بود ...خسته شدم و توی دنیای مجازی غرق ...به خاطر اخلاقش هر کس میاد خواستگاریم اگه خودم نگم نه با یه بهونه ای میره ...از این اوضاع هر روز خسته تر ...یکی از روزها که بازم بحث داشتم امدم توی دنیای خودم مجازی با یه نفر اشنا شدم یه مدت با هم مجازی صحبت کردیم و عکسمو دید و گفت خیلی خوشش امده ازم البته من از اول بهش گفتم چرا فراریم از محیط خانواده ام و شاید اشتباهم همین بود ولی اصولا دوست ندارم دروغ بگم و همیشه راستشو میگم ....بعد از یه مدت ازم خواست از اسکایپ همو ببینیم منم موافقت کردم ...چند وقت گذشت بهم گفت قصد ازدواج داره باهام ...یکماه بود کم کم گفتم بیشتر همو بشناسیم و خانواده ها در جریان باشن ...همش بهونه میورد تا اینکه یه بار اشتباهی یه اسم دیگه بهم گفت ...پاپیچ شدم فهمیدم خانوادش براش یه نفرو در نظر گرفتن که اون دوستش نداره دلم شکست از دروغش...چند روز قهر بودیم تا بهم قول داد به خانواده اش بگه نمیخوادش ...یه مدت گذشت و هر روز میومد و پیش من درد دل میکرد از ایرادها و خواسته های نابه جای طرفش و من توی سکوت درد میکشیدم که چرا من ...دلبسته شده بودم بهش شاید چون خیلی تنها بودم ...یه روز گفت دعواش شده با مامانش و گفت به قولش عمل کرده ...گفت تموم شده ...بعدش گفت یه مدت صبر کنیم بگذره تا بتونه مطرح کنه با خانواده اش و باز هم صبر کردم 3 ماه شده بود به مادر گفت و مادرش مخالفت کرد شدید ...خسته شده بودم از همه چیز و از بهونه گیریهاش بهم وقتی میخواستم یکم صحبت کنم میگفت کار دارم و ...ولی همیشه انلاین بود ...باز هم صبر کردم ولی گفت دیگه نمیخواد تلاش کنه ...بهم گفت قبلا یکی دیگه را میخواسته مامانش مخالف بوده و نذاشته 4 سال با هم بودن ولی نذاشته ...دلسرد بودم و وابسته بهش ...کم کم از اخلاقش و تند خوییهاش خسته شدم ...دوستش داشتم ولی نمیتونستم دیگه بهش گفتم تمومش کنیم ولی دو روز نشد باز امد سراغم ...بهش گفتم فقط یه هفته بهش فرصت میدم ...ولی بازم بهونه کرد و کشش داد منم این مدت واقعا داغون شدم خیلی بهش وابسته بودم و دوستش داشتم ...کات کردم باهاش بعد از یه هفته امد گفت بیا واسه همیشه تمومش کنیم گفتم باشه ...ولی نمتونم ببخشمش چون خیلی بد کرد در حقم ...بازم تنها شدم با یه زندون و یه بغض بزرگ کنج گلوم ...حس اینکه زندگیم به هیچ دردی نمیخوره و واسه هیچ کس مهم نیستم ...حس مردن ...خسته شدم از این اوضاع ...نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف اوضاع کارم بهم ریخته از یه طرف سخت گیریها و زوم بودن روی من و از یه طرفم اعصاب خوردیهام واقعا کم اوردم نمیدونم باید چیکار کنم...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12089
    نوشته ها
    770
    تشکـر
    572
    تشکر شده 462 بار در 297 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    سلام.
    بهتره فراموشش کنین.به یاداوردن ایشون هیچ سودی به حالتون نداره وروز به روز حالتون رو بدتر میکنه.
    سعی کنین توی رشته ی خودتون کار پیدا بکنین اگه نشد سعی کنین مهارت های جدید پیدا بکنین.برای مثال فنی حرفه ای او اموزش میده بعدش ازمون میگیره و مدرک میده و بعدش هم وام میده.شایدم بتونین همون جا مشغول به کار بشین.
    ادما وقتی برای تو ارزش قائل میشن که حرفی توی دنیا برای گفتن داشته باشی.
    اگه بشه که توی مقطع کارشناسی ارشد توی رشته ی خودت هم درس بخونی خیلی خوبه
    امضای ایشان
    ...!

  3. 2 کاربران زیر از 2015 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط 2015 نمایش پست ها
    سلام.
    بهتره فراموشش کنین.به یاداوردن ایشون هیچ سودی به حالتون نداره وروز به روز حالتون رو بدتر میکنه.
    سعی کنین توی رشته ی خودتون کار پیدا بکنین اگه نشد سعی کنین مهارت های جدید پیدا بکنین.برای مثال فنی حرفه ای او اموزش میده بعدش ازمون میگیره و مدرک میده و بعدش هم وام میده.شایدم بتونین همون جا مشغول به کار بشین.
    ادما وقتی برای تو ارزش قائل میشن که حرفی توی دنیا برای گفتن داشته باشی.
    اگه بشه که توی مقطع کارشناسی ارشد توی رشته ی خودت هم درس بخونی خیلی خوبه

    در حال حاضر کار میکنم ولی خیلی بی حوصله و کسلم هیچ انگیزه ای ندارم عاشق درس خوندنم ولی بابام بهم گفت نمیتونه دیگه هیچ جوره حمایتم کنه همون دو سال پیش برای ارشد شرکت کردم ولی وقتی اینجوری گفت منصرف شدم از ادامه دادن ...

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12089
    نوشته ها
    770
    تشکـر
    572
    تشکر شده 462 بار در 297 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط kolbetanhae نمایش پست ها
    در حال حاضر کار میکنم ولی خیلی بی حوصله و کسلم هیچ انگیزه ای ندارم عاشق درس خوندنم ولی بابام بهم گفت نمیتونه دیگه هیچ جوره حمایتم کنه همون دو سال پیش برای ارشد شرکت کردم ولی وقتی اینجوری گفت منصرف شدم از ادامه دادن ...

    خب سعی کن که بیشتر کار کنی و مهارت های زیادی پیدا بکنی تاپول بیشتری به دست بیاری و بتونی ارشد شرکت بکنی.
    درحال حاضر باید با اخلاق خوبت به همه نشون بدی که مثل پدرت فکر نمی کنی و میتونی ی زندگی عالی داشته باشی در این صورت میتونی موقعیت های جدیدی برای ازدواج داشته باشی.
    امضای ایشان
    ...!

  6. کاربران زیر از 2015 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    سلام
    شرایط شما را درک میکنم
    منم شرایطی تقریبا شبیه شرایط شما را داشتم البته بدون اون عشق مجازی
    دنیای مجازی برای سرگرمی خوبه اما برای وارد شدن به دنیای واقعی افتضاحه
    عزیزم ی برنامه برای آینده ات بنویس و تمام تلاشت را بکن برای رسیدن به هدفت
    مثه رشته ای ک دوسش داشتی بهش رسیدی
    کار کن تو زمینه ای ک دوست داری به بابات بگو اگه بهت شک داشته باشه و چکت کنه واسه همیشه از خونش میری
    اگه دست برنداشت ی جایی را اجاره کن و از اون خونه برو
    بعداز ی مدت خودش پشیمون میشه

    شاید این ماه بیاید...شاید

  8. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18413
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    53
    تشکر شده 28 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    سلام عزیزم. تاپیکت رو خوندم و واقعا ناراحت شدم.ما یه جرایی مثل هم هستیم... منم بعد از مدت زمان طــــــــــــــــــــــــ ـــــولانی عاشقی، طرفم بهم نارو زد و به قول یکی از دوستام فقط عقده داشت که منو فتح کنه که کرد و نابودم کرد...

    منم پدر خوبی ندارم و به تازگی پدر و مادرم ازهم جداشدن. تو شرایط روحی و جسمی افتضاحی هستم و فشار مالی هم داره نابودم میکنه...
    تنها هدفم شده پیدا کردن شغل و اینکه خودمو توش غرق کنم تا شاید کمتر بفهمم چه بلاهایی سرم اومده.....

    به نطرم شما هم خودتو غرق کن تو کاری که داری...فقط تلاش کن توش بهترین یاشی و تا میتونی واسه خودت ثروت جمع کن که این دنیا به هیچ کسی وفا نمیکنه ولی اگه پولدار باشی همه تا کمر واست خم میشن.... متاسفانه واقعا زمونه خرابه...

  10. کاربران زیر از shivakhanum بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نمیدونم چقدر بتونم تحمل کنم با این اوضاع هر کسی پا پیش بذاره با یه تحقیق کوچیک میفهمه و چون میدونم که متاسفانه همسایه ها بیان میکنن این موضوع را هیچ موقعیتی واسم پیش نمیاد ...قبلی ها هم همین طور بودن ...

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط 2015 نمایش پست ها
    خب سعی کن که بیشتر کار کنی و مهارت های زیادی پیدا بکنی تاپول بیشتری به دست بیاری و بتونی ارشد شرکت بکنی.
    درحال حاضر باید با اخلاق خوبت به همه نشون بدی که مثل پدرت فکر نمی کنی و میتونی ی زندگی عالی داشته باشی در این صورت میتونی موقعیت های جدیدی برای ازدواج داشته باشی.

    نمیدونم چقدر بتونم تحمل کنم با این اوضاع هر کسی پا پیش بذاره با یه تحقیق کوچیک میفهمه و چون میدونم که متاسفانه همسایه ها بیان میکنن این موضوع را هیچ موقعیتی واسم پیش نمیاد ...قبلی ها هم همین طور بودن ...

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط shivakhanum نمایش پست ها
    سلام عزیزم. تاپیکت رو خوندم و واقعا ناراحت شدم.ما یه جرایی مثل هم هستیم... منم بعد از مدت زمان طــــــــــــــــــــــــ ـــــولانی عاشقی، طرفم بهم نارو زد و به قول یکی از دوستام فقط عقده داشت که منو فتح کنه که کرد و نابودم کرد...

    منم پدر خوبی ندارم و به تازگی پدر و مادرم ازهم جداشدن. تو شرایط روحی و جسمی افتضاحی هستم و فشار مالی هم داره نابودم میکنه...
    تنها هدفم شده پیدا کردن شغل و اینکه خودمو توش غرق کنم تا شاید کمتر بفهمم چه بلاهایی سرم اومده.....

    به نطرم شما هم خودتو غرق کن تو کاری که داری...فقط تلاش کن توش بهترین یاشی و تا میتونی واسه خودت ثروت جمع کن که این دنیا به هیچ کسی وفا نمیکنه ولی اگه پولدار باشی همه تا کمر واست خم میشن.... متاسفانه واقعا زمونه خرابه...

    ممنونم از اینکه وقت گذاشتید ولی ادم از کار کردن زیاد هم خسته میشه با محدودیت زیاد که نتونه با پولهاش هیچ کاری کنه

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    سلام
    شرایط شما را درک میکنم
    منم شرایطی تقریبا شبیه شرایط شما را داشتم البته بدون اون عشق مجازی
    دنیای مجازی برای سرگرمی خوبه اما برای وارد شدن به دنیای واقعی افتضاحه
    عزیزم ی برنامه برای آینده ات بنویس و تمام تلاشت را بکن برای رسیدن به هدفت
    مثه رشته ای ک دوسش داشتی بهش رسیدی
    کار کن تو زمینه ای ک دوست داری به بابات بگو اگه بهت شک داشته باشه و چکت کنه واسه همیشه از خونش میری
    اگه دست برنداشت ی جایی را اجاره کن و از اون خونه برو
    بعداز ی مدت خودش پشیمون میشه

    شاید این ماه بیاید...شاید


    میخوام برم یه جایی که پیدام نکنن ولی از یه چیز خیلی میترسم اوضاع جامعه خیلی بده ...

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط kolbetanhae نمایش پست ها
    میخوام برم یه جایی که پیدام نکنن ولی از یه چیز خیلی میترسم اوضاع جامعه خیلی بده ...
    نیازی نیست جایی بری ک کسی پیدات نکنه
    تو شهر خودت باش و سعی کن اگه مجبورشدی از اون خونه بری نزدیک خونه خواهرت یا برادرت خونه اجاره کنی تا موقع ضروری بهشون نزدیک باشی اگه رفتارت سنگین و محجوب باشه و کسی نفهمه ک تنها زندگی میکنی بلایی سرت نمیاد
    اصلا با چندتا دختر جوان هم خونه شو
    نزدیک دانشگاهها معمولا زیاد زده ک به ی همخونه دختر نیاز داریم.


    شاید این ماه بیاید...شاید

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    نیازی نیست جایی بری ک کسی پیدات نکنه
    تو شهر خودت باش و سعی کن اگه مجبورشدی از اون خونه بری نزدیک خونه خواهرت یا برادرت خونه اجاره کنی تا موقع ضروری بهشون نزدیک باشی اگه رفتارت سنگین و محجوب باشه و کسی نفهمه ک تنها زندگی میکنی بلایی سرت نمیاد
    اصلا با چندتا دختر جوان هم خونه شو
    نزدیک دانشگاهها معمولا زیاد زده ک به ی همخونه دختر نیاز داریم.


    شاید این ماه بیاید...شاید
    سلام.



    فاطمه پدری که رفت و امدا و... چک میکنه بنظرت اجازه میده دختر مجردش مستقل زندگی کنه بره خونه اجاره کنه؟

    اون حتی اجازه نمیده دوستش بیاد خونشون بنظرت اجاره میده بره با چندتا دختر همخونه بشه!!؟


    بزور هم نمیشه!

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18413
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    53
    تشکر شده 28 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    واسه ما ها که دلشکسته هستیم و خانواده ی خوبی هم نداریم و شانس ازدواج موفق رو هم در حال حاضر نداریم بهترین کار اینه که خودمونو غرق کار کنیم درسته آدم خسته میشه ولی از فکر و خیال که بهتره بعدشم تمام پولتو پس انداز کن تا بتونی یه زندگی خوب واسه خودت دست و پا کنی بی نیاز باشی از همه

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه اسمان نمایش پست ها
    سلام.



    فاطمه پدری که رفت و امدا و... چک میکنه بنظرت اجازه میده دختر مجردش مستقل زندگی کنه بره خونه اجاره کنه؟

    اون حتی اجازه نمیده دوستش بیاد خونشون بنظرت اجاره میده بره با چندتا دختر همخونه بشه!!؟


    بزور هم نمیشه!
    چرا به زور نمیشه
    بزار درس من تموم شه میرم دنبال کار بعدشم خونه مجردی میگیرم
    بابام هم عمرا اگه بزاره اما منم دختر همون باباهستم خخخخخ

    شاید این ماه بیاید...شاید

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    چرا به زور نمیشه
    بزار درس من تموم شه میرم دنبال کار بعدشم خونه مجردی میگیرم
    بابام هم عمرا اگه بزاره اما منم دختر همون باباهستم خخخخخ

    شاید این ماه بیاید...شاید
    پیش شما خانواده و بقیه حرف در نمیارن؟!؟

    بنظرم محال میاد!!!

    مگه شاید برا چندین سال اینده که همه چی عوض شده باشه!!!!

    درست کی تموم میشه؟چی میخونی؟

  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18413
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    53
    تشکر شده 28 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    جدیدا مد شده خونه مجردی اما هیچ فکر کردین اگه جنبه اش رو نداشته باشین یا که ساده دل باشین و داداش و خواهرایی پیدا کنید که روی شخصیتتون تاثیر نـــــــادرست بذارن چه ضربه ی مهلکی به آینده تون میزنید؟؟؟!

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه اسمان نمایش پست ها
    پیش شما خانواده و بقیه حرف در نمیارن؟!؟

    بنظرم محال میاد!!!

    مگه شاید برا چندین سال اینده که همه چی عوض شده باشه!!!!

    درست کی تموم میشه؟چی میخونی؟
    مهندسی شیمی
    ترم بعد آخره هوررااااااااا
    بعدش کار و خودم و خودم خخخخ
    طلا ک پاکه چه منتش به خاکه گلم
    تازه برادر کوچیکم هم شاید باهام اومد
    اینجوری دیگه تنها نیستم

    شاید این ماه بیاید...شاید

  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18413
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    53
    تشکر شده 28 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    دختر 19 ساله ای رو میشناسم که از خونه فراری شده و تو این خونه هایی که مثلا میگن دانشجویی یا همون مجردی ها که اکثزا هم، تیمی توش زندگی میکنن ساکن شده. باور نمیکنید چقدر از همه نظر افت شخصیت پیدا کرده... دختری که خجالت میکشید تو مهمونی ها لباس هاش یه کم تنگ باشن یا بدن نما، کارش به جایی رسیده که این سری که اومده بود خونمون ، علاوه بر مانتو و شال تمام لباس هاشو در آورده بود و فــــــــــــــــقط لباسهای زیرشو دیگه جرات نکرد تو یه جمع 4-5 نفره دربیاره!!!!!!!!!!!!!!!!! تغییر شدیـــــــــــــد اونم تا این حد از اثرات همخونه های ناجورشه دیگه...

  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    مردم حرف بد در میارن!
    شما که نمیتونی بشینی راجب ازدواجت با پدرت صحبت کنی چجوری میخوای همچین کاری بکنی؟!!!!!!
    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    مهندسی شیمی
    ترم بعد آخره هوررااااااااا
    بعدش کار و خودم و خودم خخخخ
    طلا ک پاکه چه منتش به خاکه گلم
    تازه برادر کوچیکم هم شاید باهام اومد
    اینجوری دیگه تنها نیستم

    شاید این ماه بیاید...شاید

  24. کاربران زیر از ملکه اسمان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط shivakhanum نمایش پست ها
    دختر 19 ساله ای رو میشناسم که از خونه فراری شده و تو این خونه هایی که مثلا میگن دانشجویی یا همون مجردی ها که اکثزا هم، تیمی توش زندگی میکنن ساکن شده. باور نمیکنید چقدر از همه نظر افت شخصیت پیدا کرده... دختری که خجالت میکشید تو مهمونی ها لباس هاش یه کم تنگ باشن یا بدن نما، کارش به جایی رسیده که این سری که اومده بود خونمون ، علاوه بر مانتو و شال تمام لباس هاشو در آورده بود و فــــــــــــــــقط لباسهای زیرشو دیگه جرات نکرد تو یه جمع 4-5 نفره دربیاره!!!!!!!!!!!!!!!!! تغییر شدیـــــــــــــد اونم تا این حد از اثرات همخونه های ناجورشه دیگه...
    سنش خیلی کمه و تو اوج شخصیت پذیری هست
    خودش شعور و عقل نداره ک همچین زندگی نصیبش شده
    پ دلیل کلی نگری نمیشه
    بعضی وقتا شرایط خانواده خیلی بدتر از شرایط مستقل شدن هست
    اما میتقل شدن تو زمان و شرایط درست

    شاید این ماه بیاید...شاید

  26. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه اسمان نمایش پست ها
    مردم حرف بد در میارن!
    شما که نمیتونی بشینی راجب ازدواجت با پدرت صحبت کنی چجوری میخوای همچین کاری بکنی؟!!!!!!
    چون به فکر اجازه پدرم نیستم
    و اصلا نمیخوام دراین مورد باهاش صحبتی کنم
    من مشکلم صحبت کردن با پدرم هست و نفهمیدن همدیگه

    شاید این ماه بیاید...شاید

  27. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط kolbetanhae نمایش پست ها
    سلام به همگی
    نمیدونم باید چقدر اطلاعات بدم برای شروع یکم از زندگیم میگم و مشکلاتم
    الان 28 سالمه ...تقریبا تا امروز از زندگیم راضی نبودم هیچ وقت همیشه تا یادم میاد از بچگی تا الان پدرم خیلی بد اخلاق بوده و سر کوچکترین مسایل بحث و دعوا و جدل داشتیم و گاهی هم کتک کاری ...
    یادم رفت بگم یه خانواده 5 نفری هستیم غیر از خودم یه خواهر و برادر دارم ...البته اونها هم مشکل منو داشتن ولی ازدواج کردن و رفتن
    نمیدونم شاید من خیلی حساسم ولی واقعا بعضی مواقع وقتی فکرشو میکنم داغون میشم 16 سالم بود مثل همه همسن و سالهام دوست داشتم با دوستام برم بیرون و خوش بگذرونم ولی هیچ وقت این اجازه را نداشتم ...16 سالم بود و حتی اجازه نداد رشته مورد علااقه خودمو بخونم ...هر روز با یه بهونه ای دعوا بود توی خونمون با داداشم ابجیم من یا مامانم ...میگذشت روزها ...تا دیپلم گرفتم ولی دانشگاه قبول نشدم قیدشو زدم نمیخواستم دیگه اینجوری باشم که از هیچی راضی نبودم بعد از یه مدت با پا در میونی خالم قرار شد رشته ای که دوست دارم بخونم به یه شرط بدون هیچ کلاسی...قبول کردم سخت بود خیلی من تجربی خونده بودم و عاشق گرافیک بودم ...همه چیز گنگ و نامفهوم بود حتی اجازه نداشتم دوستام را بگم بیان خونمون خواهر دوستم هنر بود و فقط تلفنی میتونستم ازش بپرسم ...بازم گذشت کنکور قبول شدم با رتبه 800 بازم مخالفت که فقط شهر خودمون ...شهرمون فقط کاردانی داشت و غیر انتفاعی ناچارا رفتم ...دوسال خوندم و بازم سرکوفت ها و مخالفت ها ...یکسال مجبور شدم بشینم باز برای کارشناسی بخونم سال اول رتبم 900 بود و نذاشت هیچ جا را بزنم سال بعد با کلی بحث تونستم یزد قبول بشم ...سخت بود خیلی وقتی قرار بود برای اولین بار طعم ازادی را بچشم ...هیچ کاری بلد نبودم فاجعه بود برام خیلی زندگیم خلاصه شد توی درس و درس ...یعنی خودم خواستم وقتی دیدم دوستای همخوابگاهیم خانواده هاشون چقدر دوستشون دارن که به خاطرشون 1000 کیلومتر میان که تولدشون را تبریک بگن ...یا موقع صحبتها و امد و رفتهای خانوادشون و صمیمیت بینشون ...خودمو توی درس و در کنارش کار غرق کردم ...البته تنها سرگرمیم دنیای مجازی بود ...گذشت ...ترم دوم بودم که تصادف کردم خیلی بد بود همه اون روزها ولی بازم همه اون دردها گذشت ...2 سال با درد بابام حتی توی این دو سال توی بدترین شرایطم بهم زنگ نزد ... و این شد عقده واسم ...درسم تموم شد و باز امدم خونه حالا اسمش شده بود واسم زندون ...خیلی سخت بود خواهرم و برادرم توی این دوسال ازدواج کردن و رفتن ...البته با سختی و دردسرهای خودشون ...الان 2 ساله فارغ التحصیل شدم یه مدت رفتم چند جا برای کار ولی به خاطر سخت گیریهاش مجبور شدم ول کنم اینکه میومد سر کارم و چکم میکرد دیر میومدم فاجعه بود ...خسته شدم و توی دنیای مجازی غرق ...به خاطر اخلاقش هر کس میاد خواستگاریم اگه خودم نگم نه با یه بهونه ای میره ...از این اوضاع هر روز خسته تر ...یکی از روزها که بازم بحث داشتم امدم توی دنیای خودم مجازی با یه نفر اشنا شدم یه مدت با هم مجازی صحبت کردیم و عکسمو دید و گفت خیلی خوشش امده ازم البته من از اول بهش گفتم چرا فراریم از محیط خانواده ام و شاید اشتباهم همین بود ولی اصولا دوست ندارم دروغ بگم و همیشه راستشو میگم ....بعد از یه مدت ازم خواست از اسکایپ همو ببینیم منم موافقت کردم ...چند وقت گذشت بهم گفت قصد ازدواج داره باهام ...یکماه بود کم کم گفتم بیشتر همو بشناسیم و خانواده ها در جریان باشن ...همش بهونه میورد تا اینکه یه بار اشتباهی یه اسم دیگه بهم گفت ...پاپیچ شدم فهمیدم خانوادش براش یه نفرو در نظر گرفتن که اون دوستش نداره دلم شکست از دروغش...چند روز قهر بودیم تا بهم قول داد به خانواده اش بگه نمیخوادش ...یه مدت گذشت و هر روز میومد و پیش من درد دل میکرد از ایرادها و خواسته های نابه جای طرفش و من توی سکوت درد میکشیدم که چرا من ...دلبسته شده بودم بهش شاید چون خیلی تنها بودم ...یه روز گفت دعواش شده با مامانش و گفت به قولش عمل کرده ...گفت تموم شده ...بعدش گفت یه مدت صبر کنیم بگذره تا بتونه مطرح کنه با خانواده اش و باز هم صبر کردم 3 ماه شده بود به مادر گفت و مادرش مخالفت کرد شدید ...خسته شده بودم از همه چیز و از بهونه گیریهاش بهم وقتی میخواستم یکم صحبت کنم میگفت کار دارم و ...ولی همیشه انلاین بود ...باز هم صبر کردم ولی گفت دیگه نمیخواد تلاش کنه ...بهم گفت قبلا یکی دیگه را میخواسته مامانش مخالف بوده و نذاشته 4 سال با هم بودن ولی نذاشته ...دلسرد بودم و وابسته بهش ...کم کم از اخلاقش و تند خوییهاش خسته شدم ...دوستش داشتم ولی نمیتونستم دیگه بهش گفتم تمومش کنیم ولی دو روز نشد باز امد سراغم ...بهش گفتم فقط یه هفته بهش فرصت میدم ...ولی بازم بهونه کرد و کشش داد منم این مدت واقعا داغون شدم خیلی بهش وابسته بودم و دوستش داشتم ...کات کردم باهاش بعد از یه هفته امد گفت بیا واسه همیشه تمومش کنیم گفتم باشه ...ولی نمتونم ببخشمش چون خیلی بد کرد در حقم ...بازم تنها شدم با یه زندون و یه بغض بزرگ کنج گلوم ...حس اینکه زندگیم به هیچ دردی نمیخوره و واسه هیچ کس مهم نیستم ...حس مردن ...خسته شدم از این اوضاع ...نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف اوضاع کارم بهم ریخته از یه طرف سخت گیریها و زوم بودن روی من و از یه طرفم اعصاب خوردیهام واقعا کم اوردم نمیدونم باید چیکار کنم...
    سلام

    متاسفم از آنچه که خواندم شرایط سخت و بدی داشتین و دارید, میفهمم ولی خوب این رو هم بدانید که شما تنها نیستید و هزاران نفر دیگه شرایط مثل شما و یا خیلی بدتر از شما دارند!!!؟؟

    دختر باهوشی هستید با تمام مشکلات درستان را خوانده اید . کار و اسقلال مالی اولین چیزیه که باید براش نقشه بکشید و تلاش کنید تا بتوانید کمی آزادتر زندگی کنید وبهتر بتوانید برای خود تصمیم بگیرید.

    سعی کنید از پدر محترمتان !!! نیز بیش از این انتظار نداشته باشید, چون ایشان همینیند که بوده اند و هستند.

    دنیای مجازی و....... عشق اینترنتی را نیز ول کنید و تمرکزکنید بر روی دنیای بیرون و حل مسائل خود, در ارتباطات طرف مناسب را خواهید یافت.

    موفق باشید

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  29. 2 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    باور کنید من میدونستم اقای دکتر ب این تایپیک سر میزنن و همچین جوابی میدن!!!!

  31. کاربران زیر از ملکه اسمان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    سلام ممنونم از پاسختون ولی مشکلات هر کدوم حل میشن یکی تازه تر جاشو میگیره حداقل برای من اینطوریه ...از جدید ترین ورژنش اینه که مادرم هم اضافه شده و اینکه چرا ازدواج نمیکنم وقتی هیچ کس شرایط ادمو درک نکنه خیلی بده مدتهاست خودمو در حال سقوط یه یه دره حس میکنم ...تنهایی ...حس خیلی بدیه ...خود کشی و فرار از فکرهاییه که این چند وقته همش به سرم میزنه دکتر هم رفتم با چند تا تست یه سری اطلاعات گفتن باید دارو مصرف کنم اما به دلایلی نتونستم درمان را ادامه بدم

  33. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    ممنونم از همه دوستانی که امدن و بهم دلداری و همفکری دادن ...و همینطور از اقای دکتر البته من عضو تازه هستم و هنوز هیچ کی را نمیشناسم ...وقتی ادم از هیچی زندگی راضی نیست مشکلات براش صد برابر میشن...از خواهرم یا داداشم نمیتونم انتظاری داشته باشم چون هر کدوم به نحوی موجب ازارم شدن ...یه موقع بود با خواهرم درد دل میکردم بعدش همون شد حرف بابام ...مونده بودم داداشم هم اخلاقش مثل بابامه یه ورژن بدتر و خشن تر ...مامانم ازش انتظاری ندارم یه عمر سوخته و ساخته ...وقتی خیلی تنها باشی به کوچکترین روزنه امیدی دل میبندی ...اینم که گفتم اشنایی از طریق مجازی بود بعد از صحبت و اینکه اشنا بود اعتماد کردم وگرنه که هیچ وقت خودم شروعش نمیکردم ...کاش میشد همه چیزو فراموش کنم ولی ....سخته زندگی کردن توی این شرایط...

  34. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط kolbetanhae نمایش پست ها
    ممنونم از همه دوستانی که امدن و بهم دلداری و همفکری دادن ...و همینطور از اقای دکتر البته من عضو تازه هستم و هنوز هیچ کی را نمیشناسم ...وقتی ادم از هیچی زندگی راضی نیست مشکلات براش صد برابر میشن...از خواهرم یا داداشم نمیتونم انتظاری داشته باشم چون هر کدوم به نحوی موجب ازارم شدن ...یه موقع بود با خواهرم درد دل میکردم بعدش همون شد حرف بابام ...مونده بودم داداشم هم اخلاقش مثل بابامه یه ورژن بدتر و خشن تر ...مامانم ازش انتظاری ندارم یه عمر سوخته و ساخته ...وقتی خیلی تنها باشی به کوچکترین روزنه امیدی دل میبندی ...اینم که گفتم اشنایی از طریق مجازی بود بعد از صحبت و اینکه اشنا بود اعتماد کردم وگرنه که هیچ وقت خودم شروعش نمیکردم ...کاش میشد همه چیزو فراموش کنم ولی ....سخته زندگی کردن توی این شرایط...
    عزیز

    ببین اگر گفتن دارو باید مصرف کنی خوب حتما بهتره مصرف کنی. چون با توجه به گفته هایت مثل خود کشی و...... فکر کنم نیاز داری.

    زندگی هم همانطور که گفتم همیشه سخته و پایه زندگی هم براساس زجر و درده برای همه هم همینطوره و اگر از بقیه دوستان توی این سایت نیز بپرسید همه تائید میکنند مگر اینکه نظرشون واقع بینانه نباشه.!
    ولی خوب تمام لذت زندگی نیز به چالش کشدن آن و همین بالا وپایین رفتنها و مبارزه هاست.

    همانطور که قبلا عرض کردم . انتظار خود را از دیگران(فامیل و دوستان و....) کم کنید, شما رو درک نمیکنند که نکنند! انگشت همتتان را به روی خود نشانه گرفته و برای زندگی خود نقشه کشیده و تلاش کنید و بجنگید.

    سعی کنید از مشاور و روانپزشک مدد بگیرید . درد دل به درد شما و هیچ کس دیگه نمیخوره, مشاوره و دارو روشهای درست درمانند.

    موفق و شاد باشید

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  35. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12089
    نوشته ها
    770
    تشکـر
    572
    تشکر شده 462 بار در 297 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : قطع کردن رابطه و تنهایی

    هرچی که میخواستم بگم تکرار مکررات بود و دوستان مطرح کرده بودن.فقط سعی کن وقتی پولی به دست میاری سرمایه گذاری بکنی (توی ی چای مطئن ) واینکه سعی کن مهارت های خودت رو افزایش بدی و به اینده امیدوار باشی.موفق باشی عزیزم.
    امضای ایشان
    ...!

  36. کاربران زیر از 2015 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمکم کنید...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    عزیز

    ببین اگر گفتن دارو باید مصرف کنی خوب حتما بهتره مصرف کنی. چون با توجه به گفته هایت مثل خود کشی و...... فکر کنم نیاز داری.

    زندگی هم همانطور که گفتم همیشه سخته و پایه زندگی هم براساس زجر و درده برای همه هم همینطوره و اگر از بقیه دوستان توی این سایت نیز بپرسید همه تائید میکنند مگر اینکه نظرشون واقع بینانه نباشه.!
    ولی خوب تمام لذت زندگی نیز به چالش کشدن آن و همین بالا وپایین رفتنها و مبارزه هاست.

    همانطور که قبلا عرض کردم . انتظار خود را از دیگران(فامیل و دوستان و....) کم کنید, شما رو درک نمیکنند که نکنند! انگشت همتتان را به روی خود نشانه گرفته و برای زندگی خود نقشه کشیده و تلاش کنید و بجنگید.

    سعی کنید از مشاور و روانپزشک مدد بگیرید . درد دل به درد شما و هیچ کس دیگه نمیخوره, مشاوره و دارو روشهای درست درمانند.

    موفق و شاد باشید

    سپاس

    ph.d

    ممنونم از کمکتون باید دید زندگی دیگه چه خوابی برام دیده ...یه موقع هایی هست که هیچ جوره نمیتونم زندگی را درک کنم ...کابوس های من شبانه نیستن از صبح شروع میشن تا وقت مردنم هر شب میمیرم و صبح باز با کابوسهایم بیدار میشوم ....

  38. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18530
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : قطع کردن رابطه و تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط 2015 نمایش پست ها
    هرچی که میخواستم بگم تکرار مکررات بود و دوستان مطرح کرده بودن.فقط سعی کن وقتی پولی به دست میاری سرمایه گذاری بکنی (توی ی چای مطئن ) واینکه سعی کن مهارت های خودت رو افزایش بدی و به اینده امیدوار باشی.موفق باشی عزیزم.

    ممنونم دوست عزیز خیلی لطف کردید وقت گذاشتید برام

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2021, 11:35 PM
  2. 25 نکته طلایی برای رسیدن به وزن رویایی
    توسط mahsa42 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-27-2015, 10:26 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد